دخمـــــــــــــل پاكـــــــــ
هميشه از خود مي پرسم عشــــــــق چيست؟ اين شوري كه مي گويند به زندگــــــــــي معنا مي دهد،كجاست؟ و آيا در اين روزگار ســـــــردِآهن و فولاد هم يافت مي شود؟ در جستجويش بودم امـــــا هر چه بيشتر مي گذشت، بيشتر مطمئن مي شدم كه آن را فقط در افسانه ها مي تــــوان يافت. نااميد از رسيدن،در حاشيه جواني قدم مـــــــي زدم كه خدا تورا به مـــن هديه داد و من با تو به جواب رسيدم و دانســــــــتم عشق چيزي نيست جـــــز مهربـــــاني نگاه تو و انتظاري كه دلهـــــايمان براي ديدار دوباره مــــي كشد.
نظرات شما عزیزان: جمعه 26 خرداد 1391برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : sAmA
پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |